اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الیناگلینا

تعطيلات

شرکت مامان جونم چهار روز تعطیله ،منم خیلی از این بابت خوشحالم چون عیده و  مامانی می خواد پیشم بمونه.البته اون موقع هایی که مامانی  خونه است کلی برنامه زندگیم تغییر می کنه مثلاً من صبح هر وقتی که بخوام از خواب بیدار میشم و این خیلی خوبه. بابایی هم کامپیوترش را ارتقا داده و کلاًبا اون مشغوله و داره اونو راست و ریست می کنه. منم چهار دست و پا میروم و از هر چیزی برای بلند شدن کمک می گیرم .یه کمی هم چشمم عفونت کرده بود و قرمز شده بود. که با بابایی رفتیم دکتر، دکتر هم یه قطره نوشته که من اجازه نمی دم بریزن توی چشمم. ...
28 تير 1390

دختر زرنگ مامان

امروز اول ماه مبارک شعبانه، دقیقاً٤ روز مونده که هشت ماهم تموم بشه و وارد نه ماهگیم بشم ،ومفتخرم که تونستم که کاملاً چهار دست و پا برم و دیگه زود خسته نشم و هی بشینم، دیگه دست و پام کاملاً با هم هماهنگ شدند و با هم راه میان.مامانی هم خیلی از این بابت خوشحال و ذوق می کنه ولی باید حواسش جمعتر باشه چون تصمیم دارم همه چی را بعد از این به هم بریزم و تست کنم. ...
13 تير 1390

من و عروسکهام

اینجا اتاق منه، مامانی و بابایی اینجا را واسم درست کردند، موقعی که هنور به دنیا نیومده بودم.بابایی اتاقم و رنگ کرده و مامانی کمدم را واسم چیده.الان هم تو کمدم کنار خرسم نشستم و دارم به مامانم نگاه می کنم. ...
11 تير 1390

پیک نیک

سلام به همه دوستای گلم.دیروز با مامان جونم و خاله ها و عمه ها و مادر بزرگهام رفتیم پارک بانوان.خیلی خوش گذشت من خیلی خوشحال بودم و شیطونی می کردم ، مامانی هم منو لوس می کردو بازی می داد .مامانی واسمون  کتلت مرغ درست کرده بود و مادر بزرگم کشک بادمجان و عمم هم سوسیس سیب زمینی،همه گذاشتند وسط و با هم خوردند.من از کتلت مامانی  کلی خوردم خیلی خوشمزه بود. بعد رفتیم با مامانی قدم بزنیم م ن هم توی آغوشی مامانی نشستم و عمه اکرم هم توی راه از من و مامانی عکس گرفت. ولی من زیاد حوصله نداشتم و اونقدر غر زدم که دیگه مامانی تصمیم گرفت برگرده و از خیر پیاده روی گذشت. ساعت ٨ هم رفتیم دنبال بابایی و برگشتیم خونه...
2 تير 1390
1